فراتر از سنگر:
روایت مردی از ایمان، ایستادگی و خاطرهای فراموشنشده

مقدمه:
زهرا قاسمی- روز مصاحبه، هوای کرج کمی گرفته بود؛ از همان روزهایی که آدم دلش گفتوگوهای آرام و عمیق میخواهد. به محل کار آقای برزو کلانتری رفتم، مردی آرام با چهرهای متفکر و نگاهی که انگار هنوز در میان خاطرات و آرمانهای گذشته سیر میکند.
دفترش پر از نشانههایی بود که بیصدا حرف میزدند؛ قاب عکسی از روزهای جبهه، چند یادگاری ساده، و یادداشتهایی از برنامهها و ایدههایش برای شهر.
موضوع گفتوگویمان به مناسبت هفته دفاع مقدس بود، اما خیلی زود فهمیدم قرار نیست فقط از گذشته بگوییم. او از «روح دفاع» حرف میزد، از مسئولیت امروزمان در برابر شهر، از نسل جدیدی که شاید جنگ را ندیده، اما هنوز میتواند ادامهدهنده آن ایمان و ایستادگی باشد.
در فضایی صمیمی و بیتکلف، مصاحبه انجام شد و حاصل آن گفتوگو، همان چیزی است که در ادامه میخوانید؛ روایت دغدغههای مردی که دفاع را فقط در سنگرها نمیبیند، بلکه در رفتار، اندیشه و کار روزمره برای مردم جستوجو میکند.
معرفی و ورود به مبارزه
اوایل انقلاب، حدود سال ۵۶، همراه با شهید مجتبی امینی عضو هستهٔ مبارزاتی در کرج بودیم. ما به همراه گروهی از دوستان شبنامه و اعلامیه تهیه و در مدرسهها و محلهها پخش میکردیم. چندبار هم به خاطر همین فعالیتها برخوردهایی با شهربانی پیش آمد؛ اما چون جوان بودیم معمولاً خیلی تعقیبوآزار جدی صورت نمیگرفت. وقتی انقلاب پیروز شد، به سپاه پیوستیم تا وظیفهٔ حفاظت از انقلاب را انجام دهیم. در آن روزها دستگاههای انتظامی و نظامی بهصورت کامل سازمان نیافته بودند و ما هم، همزمان کارهای انتظامی و عملیاتی را به عهده داشتیم.
آغاز حضور در جبههها
در سالهای نخست جنگ، مأموریتهایی متنوع داشتیم: از حفاظت از کاخ شمس گرفته تا خدمت در پادگان عملیات سپاه. در پادگان، یک کالیبر ۵۰ داشتیم اما آن زمان آشنایی کافی با کار با آن نداشتیم. سپس برای مدتی به کردستان اعزام شدیم؛ با کمپرسی سوار شدیم و به سنندج رفتیم که شرایط و جریانات خودش را داشت و فرماندهانی مانند سرگرد سعید شیرازی و رحیم صفوی در آنجا نقشآفرین بودند.
بعدتر به گیلانغرب و سرپل ذهاب رفتیم و مدتی در منطقهٔ کورُوش و تپهٔ معروفِ محلی خدمت کردیم. در آن مناطق وضعیت بسیار بحرانی و متفاوت بود؛ شاهد فعالیتهای رزمندگان دیگر یگانها و عملیاتهای ضدِ تانک و شناسایی بودیم که همهاش تجربهای گرانبها برای ما بود.
عملیاتها و تجربیات سخت
پس از حضور در آن مناطق، در عملیاتهایی مانند هویزه، سوسنگرد و بستان شرکت کردیم. اوضاع آنجا بسیار دشوار بود: ما جانپناه مناسب نداشتیم، تانکها و دشمن هر جا رزمندهای را میدیدند ضربه میزدند و شرایط بسیار پرریسک بود.
یکی از خاطرات تلخ و ماندگار من مربوط به عملیات بستان است؛ جایی که با صحنهای دلخراش و تأسفبار روبهرو شدیم. در بازگشت، گروهی از دختران جوان جهاد سازندگی که برای کمک به کشاورزی به آن منطقه رفته بودند، اسیر شدند و به طرزی فجیع کشته شدند. ما آنها را دفن کردیم، اما بعدها وقتی دوباره به آن محل برگشتیم، هیچ نشانهای از قبرها نیافتیم — زمین به زراعت اختصاص یافته بود و هیچ یادبودی باقی نمانده بود.
این صحنه و فقدان سند و یادبود برای این شهدا، سالها در ذهن من باقی ماند. برای من این دختران، نماد پاکی، فداکاری و از خودگذشتگیاند؛ شهیدانی که بینام و نشان رفتند تا خاک کشور محفوظ بماند. این خاطره تلخ، همچنان صدای بیصدا و وجدانخراش دفاع مقدس است که نباید فراموش شود.
آموزش و تجربهٔ رزمی
پس از بستان، برای آموزش تکمیلی به پادگان الغدیر در اصفهان رفتیم. آموزشها در آنجا بسیار سخت و عملیاتی بود و مربیان عمدتاً از هوانیرو و ارتش بودند. بعد از آموزش به عملیات بستان و سپس فتحالمبین پیوستیم. از آن پس تجربهٔ رزمی ما بیشتر شد و توانستیم نیروهای جدید را آموزش دهیم و بهتر سازماندهی شویم.
وضعیت تشکیلاتی سپاه و نقش مردمی
در روزهای آغازین، سپاه هنوز به شکل کامل سازمانیافته نبود؛ گردانها و تیپها آرامآرام شکل گرفتند. از بعد از عملیاتهای بزرگتر، سپاه ساختار پیدا کرد و لشکرها منظم شدند؛ در جنوب لشکرهایی مانند عاشورا و کربلا شکل گرفتند و نقشآفرینی یگانها منظمتر شد.
یکی از نکات مهمی که خودم همیشه به آن فکر میکنم این است که حضور اقوام و مناطق مختلف کشور در جبههها قابلتوجه بود — کرد و لر و بلوچ و ترک و فارس همه با یک هدفِ مشترک یعنی دفاع از خاک وطن حضور داشتند. این اتحاد ملّی در دوران دفاع مقدس یکی از برترین ارزشها و دستاوردهای ما بود.
نکتهای دربارهٔ فصل عملیات و رزمندگان
یک نکتهٔ جالب که کمتر به آن توجه شده این است که بسیاری از عملیاتها در زمستان رخ میدادند. دلیلش این نبود که از نظر اقلیمی آن فصل بهتر باشد، بلکه به این دلیل بود که بخش بزرگی از رزمندگان ما کشاورز بودند؛ در بهار و تابستان مشغول کار کشاورزی بودند و پس از فصل برداشت، برای دفاع به جبهه میآمدند. این ترکیبِ نیروی انسانیِ کشاورز و وظیفهشناسیشان نقش مهمی در مقاومت ما داشت.
جمعبندی و نگاهِ شخصی
از نظر من دفاع مقدس یک گنجینهٔ درخشان برای کشور است؛ نمونهای از وحدتِ ملی و فداکاری تمامی اقوام ایران. در آن روزها امکانات و تجهیزات خیلی محدود بود، اما مردم با جان و دل پای انقلاب و کشور ایستادند. امروز که بعضی صداها در ستایش تفرقه میکوبند، باید به یاد بیاوریم که در دفاع مقدس همهٔ مردم از مناطق مختلف با یک هدف واحد آمده بودند و این امید و اتحاد چیزی است که باید حفظ و پاس داشته شود.
و خاطرهٔ دختران بستان، برای من یادآور این حقیقت است که دفاع مقدس تنها نبرد در میدان جنگ نبود؛ بلکه داستان از خودگذشتگی، ایثار و انسانی است که حتی در سختترین شرایط، حاضربود جان خود را فدای ارزشها کند. این داستان، باید همیشه زنده نگه داشته شود تا نسلهای آینده بفهمند دفاع واقعی چیست و چه بهایی دارد.
و …
وقتی از دفتر آقای برزو کلانتری بیرون آمدم، هنوز همان هوای گرفته بر کرج حکمفرما بود. اما در ذهنم تصویری روشنتر از گذشته و امروز ساخته شده بود؛ تصویری از مردی که دفاع را تنها در میدانهای جنگ نمیبیند، بلکه در تکتک لحظات زندگی، در نگاه همدلانه به شهر و در پاسداشت ارزشها جستوجو میکند.
این گفتوگو نه فقط روایت خاطرات یک رزمنده بود، بلکه دعوتی بود برای بازاندیشی به معنای واقعی دفاع؛ یادآوری اینکه هر روز ما فرصتی است برای پاسداری از آرمانها، حتی اگر به سادگی یک کار روزمره باشد.
و شاید این همان روحی است که هنوز در میان ما جاری است — روحی که ادامهی راه را روشن نگه میدارد.

زهرا قاسمی



