
این مساله حیوانات خانگی، ورود به حریم خصوصی و مراقبت و غذا دادن به آنها، از جمله مسائلی است که به گمانم – به مانند بسیاری دیگر از پدیده های؛ شهری، سکونتگاهی و اجتماعی – تا حدودی در کشورمان دچار افراط و تفریط شده است!؟
به نظر می رسد در برخی موارد، حتی عواملی ناسازگار با عشق و اشتیاق و طبیعت و طراوت و حیات، مسائلی همچون ” ژست، تیپ، مد، و حتی طبقه و تفاخر اجتماعی ” به این پدیده راه یافته!؟
اموری که به ضرر طبیعت و حیوان و حتی موجب برهم خورون روند طبیعی حیات حیوانات و وارونگی در تعادل چرخه زیست می باشد!؟
بنده خود به نگاهداری حیوانات خانگی – از جمله سگ و گربه – علاقه چندانی ندارم. اما اینک گربه ای میهمان ما شده و در گوشه ای از باغچه خانه ما زایمان کرده. حالا دیگر داستان فرق کرده این حیوان دوست داشتنی احتمالا با هزار امید و آرزو پیش ما آمده و سه بچه زاییده!
سر من، از ناله من، دور نیست
لیک، چشم و گوش را، آن نور، نیست.
قدیمها، این پدیده را خوش یمن تلقی کرده و آن را نشانه برکت و خوشبختی می دانستند؛
رویش، نه به روی یار ماند
بویش، نه به نوبهار ماند.
تجربه مختصری هم از دوران کودکی در روستا دارم، گربه ای در انبار هیزم ما – او هم سه توله – به دنیا آورده بود، پدرم چند روزی را به خدمت پرداخت. به ویژه به یاد دارم، لباسی عبا گونه که ما به آن “شولا” می گفتیم را شبها روی مادر و فرزندانش می انداخت تا سرما نخورند!
هر که را نبود، عشق پروای او
او چو مرغی ماند بی پر، وای او.
در توصیف زندگی مولانا هم آمده است که بعد از رحلت وی، گربه اش، با اندوه و غصه در گوشه ای کز کرد. چیزی نخورد و بعد از چند روز مرد. گربه را در کنار مولانا، خاک کردند؛
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند.
من که عقلم به این چیزها نمی رسد و درکی از این رمز و رازها نداشته، با این دست مکاشفات آشنا نیستم.
نام نوزادان را ؛ ملوس و عروس ونوس، گذاشته ام؛
با لب دمساز خود، گر جفتمی
همچو نی، من گفتنیها، گفتمی.
فدایتان، مهراب. جهانشهر. ۱/۳/۱۴۰۴


